بسم الله الرحمن الرحیم
#استاد_محمد_کاویانی در مقاله ای به نام «آيا روانشناسي اسلامي ممكن است؟» به تبیین این موضوع پرداخته اند، این نوشتار كوششي است در جهت ارائه نگاهي دوباره به انواع ارتباط دين و روانشناسي و گزينش وجهيمعين از گسترههاي ارتباط، توجه به پيشفرضهاي حاكم بر امكان تعامل بين اين دو عرصه تأثير بسزايي در دركبهتر راهبردهاي نظري در اين باب دارد.
ایشان در مقدمه ی این مقاله چنین می نویسند:
بررسي و پيشبينيپذيري موجودات، تابع درجة پيچيدگي آنها است. هر قدر در سلسله مراتب تكامليموجودات بالاتر برويم، پيچيدگي و در نتيجه پيشبينيناپذيريها، بيشتر ميشود. بُعد انساني انسان، وقانونمنديهاي حاكم بر آن، با ديگر موجودات جهان، (حيوان و…) قابل مقايسه نيست؛ انسان از حيثشناختي، هوشمند و قادر به يادگيري ارتباطي است، انبوه ناهمگون دادهها و اطلاعات را با هم مرتبط ساخته وپردازش ميكند و نتيجه ميگيرد. علاوه بر تفاوتهاي عاطفي با حيوانات، داراي اراده و اختيار است. تعاملاين مايههاي دروني با موقعيتهاي فرهنگي و اجتماعي، نيز بر پيچيدگيهاي او ميافزايد به نحوي كه معارف،نگرشها، گرايشها و كل شخصيت و سبك زندگي وي را تحتتأثير قرار ميدهد.
از سوي ديگر، يكي از كاركردهاي مهم دين، فرهنگ سازي در بُعد اجتماعي و فردي است. هر چند دينمدعي و متكفل علوم طبيعي نيست، اما نميتواند با علوم انساني نيز بيارتباط باشد، چه اينكه تعيين و تنظيمسبك زندگي انسانها را رسالت خود ميداند و براي تصميمگيريها و رفتارهاي ريز و درشت زندگي انسان،دستورالعمل دارد.
از زماني كه روانشناسي به عنوان يك علم تجربي مطرح شد، فضاي بسيار محدودي را پيش پاي خودقرار داد. در واقع به رفتارشناسي حيواني، تقليل يافت؛ به عنوان مثال روانشناسي فيزيولوژيك، اغلب مربوط بهبُعد حيواني است؛ روانشناسي اجتماعي، به حداقل ويژگيهاي انساني اكتفا ميكند و هيچگونه توجهي بهمعنويات و قدرت روحي انسان ندارد. در روانشناسي يادگيري از يادگيريهاي ۱ ـ ادراكي؛ ۲ ـ حركتي؛ ۳ ـمحرك ـ پاسخ به وفور ياد ميشود ولي وقتي نوبت به يادگيري ارتباطي ميرسد، آن را به علمي ديگر واگذارميكنند در انگيزش از نظريههاي ۱ ـ فيزيولوژيك؛ ۲ ـ كاهش كشانندهاي؛ ۳ ـ انتظار ـ ارزش؛ ۴ ـ شناختي؛ يادميكنند كه بسياري از مباحث آنها بين انسان و حيوان مشترك است به جز نظريههاي شناختي، به ويژه نظريةانسانگرايي؛ كه آن را نيز به طور كامل مورد توجه قرار نميدهند. حتي در روانشناسي شخصيت نيز گاهي بهتقسيمبنديهاي ريخت شناختي اكتفا ميكنند و از اينكه به بلنداي قلة رفيع شخصيت انساني نگاهي عالمانهبيندازند، سرباز ميزنند. در روانشناسي تربيتي و بهداشت رواني نيز توجه كافي، به بُعد معنوي و روحاني انساننشده است؛ صرفاً با اشارهاي اجمالي به اعتماد به نفس و قدرت اراده و… بر بحث، نقطة پايان ميگذارند.بسياري از عوامل تعيين كنندة رفتار انساني را به بهانة اينكه قابل آزمايش و كنترل نيست، از روانشناسي بيرونرانده و نام فراروانشناسي بر آن مينهند، و حال آنكه بعضي از مباحث فراروانشناسي مثل هيپنوتيزم، مديتيشن و…، نيز امروزه، قانونمند گشته و قابل تعليم و تعلم است.
از سوي ديگر اكثر محققان و مؤلفان مغرب زمين كه در باب دين و روانشناسي تحقيق كرده و سخنگفتهاند، تصورشان از دين، همان كليسايي بوده است كه با به قدرت رسيدن و تبديل گشتن به يك سازماناجتماعي، بنام دين اقدام به حفظ قدرت خود نمود و از هيچ كاري فروگذاري نكرد. از يك طرف با بخششگناهان بهشت را به خريد و فروش ميگذاشت و از طرف ديگر با محاكمه دانشمندان از هيچگونه بيحرمتينسبت به علم و دانش فروگذاري نميكرد.
تفاوت اساسي بين فرهنگ اسلامي با فرهنگ مسيحيت قرون وسطايي اين است كه فرهنگ اسلامي،فرهنگي انساني، مترقي، مشوق علم و معرفت، جهت دهندة تمام ابعاد زندگي بشري، به مقدمهاي متعاليتر اززندگي اين دنيا است. به نحوي كه براي اثبات آن مقصد، سخن مدلّل و براي طي اين مسير، طرقي معين دارد.اگر روانشناسي ديني مطرح ميشود، چنين ديني مورد نظر است.
روانشناسي نيز مانند دين در تمام زواياي زندگي بشري حضور يافته است انسان از هيچكدام بينيازنيست. با اين تفاوت كه روانشناسي محصول دست بشر است و حال آنكه دين، مسلّماتي دارد كه قابل استناد بهخالق بشر، و داراي اعتباري ويژه است. روانشناسي ديني، نه تنها از يافتههاي تجربي استفاده ميكند بلكه ازدادههاي معتبر ديني نيز بهره ميگيرد. ارتباط بين دين و روانشناسي را ميتوان از سه جنبه مورد نظر قرار داد:
۱ ـ روانشناسي و دين؛ به عنوان دو منبع معرفت مجزاي از يكديگر ملاحظه و مقايسه ميشوند. در اينمقايسه، وجوه اشتراك، افتراق و توانمندي هر كدام در حل مشكلات بشر، مورد توجه قرار ميگيرد. برخي ازكتب مانند روانكاوي و دين، (يونگ)، قرآن و روانشناسي (عثمان نجاتي)، روانشناسي به عنوان دين، (ويتز وپاول)، اسلام و روانشناسي (محمود بستاني)، و بخشي از دين و روان (ويليام جيمز)، بيشتر به اين گونه مباحثپرداختهاند.
۲ ـ روانشناسي دين؛ در اين زمينه، دين به عنوان يك موضوع، مورد بررسي روانشناختي قرار ميگيرد كهچرا و چگونه پديد آمده است، كدام حالتهاي رواني باعث ايجاد، تثبيت و يا تزلزل آن شده است؟ چگونهميتوان پديدههاي درون دين و اجزاي آن را تحليل روانشناختي نمود؟ و…؛ بيشتر مباحث كتاب روانشناسيدين، (ديويد. ام. وُلف) و ديگر كتابهايي كه تحت عنوان روانشناسي دين منتشر شدهاند در اين باره است. برخياز اين مباحث عبارت است از پديدآيي دين، سنجش دين، تحليلهاي چند ساحَتي از دين، پايههاي زيستيدين، دين در آزمايشگاه، نظريههاي رفتاري و تطبيقي در باب دين، دين و نظريههاي روابط موضوعي و….
۳ ـ روانشناسي ديني؛ منظور اين است كه روانشناسي در بستر فرهنگ ديني تكون و رشد يابد، از مبانيهستيشناختي، معرفت شناختي، و انسان شناختي ديني متأثر از دادههاي وحياني سيراب گردد؛ گرايشهايفني و تجربي را بر اساس نيازهاي جوامع و فرهنگ ديني بنا كند و در نتيجه، ضمن اينكه از روشهاي تجربي،بهرة كامل ميبرد، در هيچ موضوعي با دادههاي وحياني در تعارض و تزاحم نباشد. آنچه از اين پس در ايننوشتار مطرح ميشود، ناظر به ارتباط نوع سوم (روانشناسي ديني) است، با اين ويژگي كه منظور ما از دين يكدين خاص، يعني اسلام است از اين رو براي بهرهگيري از مباني ديني به منابع و متون اسلامي رجوع ميكنيم.
علم روانشناسي جديد با اين ادعا به ميدان آمد كه آنچه از رفتار و حالات، عيني و قابل مشاهده است،بايد صرفاً با روش تجربي و آزمايشگاهي مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد.
بر همين مبنا توجه به روان آدمي از مباحث روانشناسي رخت بر بست؛ چرا كه از ديد علم روانشناسيمقولة روان، اگر امري خيالي و ناشي از افسانة جاوداني پسيكه نباشد حداقل به عنوان نيرويي مرموز و پنهانياست كه در حوزه تجربه و بررسي علمي قرار نميگيرد. حاكميت اين رويكرد بر روانشناسي علي رغم ظهورمكاتب متنوع در اين گستره موجبات ناكامي روانشناسي در كمك به انسان و حل مشكلات و اختلالات روانياو را فراهم كرده است. بر اين اساس بود كه مكاتب متعدد روانشناسي، پي در پي ظهور كرده است.
آيزنك ميگويد:
ميانگين بهبود بيماران عصبي، عملاً ثابت و راكد مانده است، يعني اگر اين بيماران را با اسلوبهاي رواندرماني معالجه كنند و يا اساساً آنها را به حال خود واگذارند و دست از معالجة آنان بردارند، هيچ فرقي نميكند.
دكتر مصطفي محمود، روانشناس برجسته مصري در كتاب «نحو علم النفس الاسلامي» روانشناسي رامجموعهاي از آراء و نظريات ظني، كه در حل مشكلات انسان ضعيف و ناتوان است معرفي ميكند، ويليامجيمز به اين معني تصريح دارد، يونگ ميگويد: «به نظر من آن مفهوم مادي كه ما معمولاً دربارة فعل و انفعالاترواني انسان داريم، كمك زيادي دربارة امراض رواني نميكند».
پس از ذکر مقدمه در این مقاله مباحثی از قبیل :
-
پيشفرضهاي روانشناسي اسلامي
-
صور مختلف تعامل بين روانشناسي و اسلام
-
نمونههايي از مباحث روانشناسي اسلامي
-
منبعشناسي براي تحقيق در زمينة روانشناسي اسلامي
مطرح شده است .
ثبت دیدگاه